
يک روز مردی دست بچه اي را گرفت و به سلماني برد. به سلماني گفت: من عجله دارم، اول سر مرا بتراش بعد هم موهاي بچه را بزن. سلماني سر او را تراشيد. مرد به سلمانی گفت تا موهاي بچه را اصلاح كني برمي گردم.
سلماني سر بچه را هم اصلاح كرد ولي خبري از آمدن مرد نشد. به بچه گفت: چرا پدرت نمي آيد؟ بچه جواب داد: او پدرم نبود. سلماني گفت: پس كي بود؟ گفت: نمیدانم. در كوچه مرا دید و به من گفت بيا دونفري برويم مجاني اصلاح كنيم.

داستان زیبا و متن استثنایی مهر کودکانه
قرار بود پارچه کت و شلواری اهدایی به مدرسه میان شاگردان قرعه کشی شود. معلم گفت هرکس نامش را روی کاغذ بنویسد تا قرعه کشی کنند. وقتی نام سعید درآمد، خود آقا معلم هم خوشحال شد چرا که سعید به تازگی یتیم شده و وضع مالی اش اصلا خوب نبود.
وقتی معلم به کاغذ اسامی بچه ها نگاه کرد، روی همه آن ها نوشته شده بود: سعید…
“مهربانی های صادقانه کودکی هایمان را از یاد نبریم”

داستان طنز خره ما کره گی دم نداشت
مردي خري ديد به گل در نشسته و صاحب خر از بيرون كشيدن آن درمانده. مساعدت را (براي كمك كردن) دست در دُم خر زده، قُوَت كرد (زور زد) که ناگاه دُم از جاي كنده آمد. فغان از صاحب خر برخاست كه تاوان بده ! مرد به قصد فرار به كوچهاي دويد، بن بست يافت. خود را به خانهاي درافگند. زني آنجا كنار حوض خانه چيزي ميشست و بار حمل داشت (حامله بود). از آن هياهو و آواز در بترسيد، بار بگذاشت (سِقط كرد). خانه خدا (صاحبِ خانه) نيز با صاحب خر هم آواز شد. مردِ گريزان بر بام خانه دويد. راهي نيافت، از بام به كوچهاي فرو جست كه در آن طبيبي خانه داشت. جواني پدر بيمارش را به انتظار نوبت در سايه ديوار خوابانده بود؛ مرد بر آن پير بيمار فرود آمد چنان كه بيمار در جاي بمُرد. جوان پدرمُرده نيز به خانه خدا و صاحب خر پيوست! مَرد، همچنان گريزان، در سر پيچ كوچه با يهودي رهگذر سينه به سينه شد و بر زمينش افگند. پاره چوبي در چشم يهودي رفت و كورش كرد. او نيز نالان و خونريزان به جمع متعاقبان پيوست!

مردی در حال مرگ بود و همسرش کنار تخت او نشسته بود. مرد با صدایی ضعیف به همسرش گفت: عزیزم چیزی هست که باید قبل از مرگم پیش تو اعتراف کنم. همسرش جواب داد: هیچ نیازی نیست. مرد پافشاری کرد و گفت: حتما باید این کار را انجام بدهم تا در آرامش بمیرم. مرد ادامه داد: من همسر دومی هم دارم!!!
همسرش به آرامی در پاسخ گفت: میدانم عزیزم، من هم همین امروز فهمیدم حالا بخواب و بگذار که مرگ موش کارش را انجام دهد!
قابل توجه اقایون…